درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفتەی مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن
من از آن روز که دربند توام آزادم
پادشاهام که به دست تو اسیر افتادم
ولی افسوس که اون راه دلت باز نیست
توی اون بانک دلت هیچ پسانداز نیست
هیهات … هیهات …
به سرم زد برم تارک دنیا شم
یا که بیزنس بزنم پولدار و جذاب شم
یا که خوانندهی ذهنهای ته چاه شم
بلکه معروف بشم توی دلت جاشم
ای کاش، ای کاش، بری از یاد من
ای کاش، ای کاش، بری از یاد من
فراموشی تنها علاجمه
شفا، شفا، شفای حال زارمه
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی که فقط کشتن عشاق نیست
چهچه بلبل ما به میل استاد نیست
هیهات … هیهات …
من که مطرب نبودم، سوز دلی داشتم
بیرقی کج در این عرصه برافراشتم
با دو خطی که بگم چقدر دوستت داشتم
ای کاش، ای کاش، بری از یاد من
ای کاش، ای کاش، بری از یاد من
فراموشی تنها علاجمه
زنهار، این بار، اگه عاشق بشم
این راه پر از استرس و وصلهی ناجور رو
تکرار میکنم، تکرار میکنم
روشنی روز تویی، شادی غمسوز تویی
ماه شبافروز تویی، ابر شکربار بیا
ای دل آواره بیا، وی جگر پاره بیا
ور ره در بسته بود از ره دیوار بیا
دار و ندار من تویی، جان جهان من تویی
سود و زیان من تویی، ارزش افزوده بیا
زود اگه مقدوره بیا، فرصتها محدوده بیا
سخت نگیر زندگی رو، هر چی تنت بود بیا
نمیدونم چیه تو اون پیچیدگی موی تو
نمیدونم چرا شدم خراب خلقوخوی تو
شدم من غرق عادتت، پناهنده به سفارتت
دیدن قرص صورتت، برای من ضرورته
نمیدونم بدون تو چه خاکی به سر کنم
نمیذارم کسی بیاد جز خودم به خواب تو
خدا کنه که هیچوقت نرم رو اعصاب تو
من اون شکار راحتم، خودم میام تو دام تو
میخوام یه لقمهای بشم که خوش بیاد به کام تو
نمیدونم بدون تو چه خاکی به سر کنم
تو درگیر عشقی، من درگیر تو
تو بردت تضمینه، من تمرین تو
من هی میلرزم با هر تردید تو
من هی میمیرم با هر تغییر تو
تو تلخی، شیرینی، من اشکم ، لبخندم
تو میتونی که میری، من درگیر، دربندم
من هی میلرزم با هر تردید تو
من هی میمیرم با هر تغییر تو
مگه فولادی که دلت نرم نمیشه
تو مگه سنگی که دلت تنگ نمیشه
تا که پاییزم نیومده، تا که برگهام نریختن
دندون عقل در نیومده، با لشکر غم در نیاویختم
تا از جوونی مونده، فلک فاتحهاش رو نخونده
تا که آتیش زمونه، فرصتهامون رو نسوزونده
بیا … نجاتم بده از کنکاشهای بیهودهام
بیا … خاموش کن سیگار بد بینی رو در نیمهی پر لیوان من
بیا دور هم باشیم، نه دور از هم
بیا که وقت تنگه، تنگتر از تنگناهای پر پیچوخم
اصلا این حرفهای شاعرانه به ما نیومده عزیزم
بیا تا تو لیوانی که دوست داری برات چایی بریزم
تا که پاییزم نیومده، تا که برگهام نریختن
دندون عقل در نیومده، با لشکر غم در نیاویختم
تا از جوونی مونده، فلک فاتحهاش رو نخونده
تا که آتیش زمونه، فرصتهامون رو نسوزونده
بیا … رگبار بزن در این هوای آلودهی ذهن بیمار من بیا
بیا … خاموش کن سیگار بدبینی رو در نیمهی پر لیوان من
بیا … بیا …
آی دکتر، حالم خرابه ، روحم سرکش
زندگیم پیچیده شده، عاجزم از درکش
من یه رانندهام که پاش تا ته روی گازه
یه قمارباز که اومده زندگی رو ببازه
رفتنش یک انفجار بود، اما رفتش …
من زره ندارم، این دل لختم خورده ترکش
من یه رانندهام که پاش تا ته روی گازه
یه قمارباز که اومده زندگی رو ببازه
منم و روزهای پشت سر، منم و حسرتهای خاک به سر
منم و اهداف عالی، منم و و یک تخت خالی
اشتباهی جو گرفتم، با رویای عشقی پر گرفتم
ببین سقوط آزادم …
ولی از رو که نمیره آدم، نمیگیره زانوی ماتم
با این حرفها روحیه میدم
به خودم تا …
خبر از دلبر بیاد، شوق من از سر بیاد
بشکنه این دور باطل، روزهای بهتر بیاد
حواست با منه؟
آی دکتر! اون نسخه رو ول کن، من دارم میرم
نمیخوام از این درد عشق آسون بمیرم
آزمودم عقل دور اندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را
آی دکتر!
به نام خدا
شراب تو تلخه، این جرعه آخرینمه
نگاه تو سرده، نگاه واپسینه
یه حسی تو سینه نشسته، بس نشسته، راه رو بسته
نفس نمیکشم، نفس نمیکشم، نفس نمیکشم!
تلاشم رو کردم، چو میخ آهنی به سنگ
چمدونهام رو بردم، چرا دلت نمیشه تنگ
گدای محبت نشسته در مسیر نگاهت
نشستم یه کاسه توی دستم، خجالت هم نمیکشم!
نه! خجالت هم نمیکشم!
چشمهای تو روشن از رابطههای نو
عطای تو ببخشم به لقای تو
این نامه رو نوشتم بگم که سرنوشتم
دیگه گره نخورده به تردیدهای تو
دوستدارت؛
ع. ع.
چه عزم جزمی داری، هر شب یه بزمی داری
تلاش مذبوحانه، فرار از اشک و ناله
میگفتی هر گل یه بویی داره، هر دلبر جستجویی داره
هه! آقا چه رویی داره!
دیگه بسه قصههای تازه، میپاشی از شیرازه
اصلا چیه تو فازت؟
باز، باز توی دربهدر، مجروح و خسته از سفر
ناچار که دل رو بسپری به دریا
بازم پی قصههای تازه، فقط فکرشه ارضا شه
یهو میاد بازم احساسه که خر بشه و کاغذ امضا شه
ولی وقتی میخوره تنه به تنش
میگه خودشه میرم با همین تا تهش
ولی تهش یعنی تا ابد و یک روز
که دور میشیم از هم، میشیم غریبه تهش
گفتی من رو دوست داری، خود من رو
آره! خوب بلد بودی مدلم رو
حالا میخوای بیای ذره ذره عوضم کنی
اگه من رو میخوای باید بخوای کل من رو
عوض نمیشم!
حیف که هولی زدی به بنبست
و بازم راهی نموند برای ما جز بازگشت
عشق ابدی تعطیل جمعهست
و ما هم مثل باقی روزها باز زوج، باز فرد
باز، باز توی دربهدر، مجروح و خسته از سفر
ناچار که دل رو بسپری به دریا
دل شکسته چه حالی داره؟ مگه تنت میخواره؟
حواست نیست به حالت، مساعد نیست احوالت
دیگه هرچیزی هم حدی داره
این دل پارهپاره، صدپاره شد بیچاره
دیگه بسه قصههای تازه، میپاشی از شیرازه
اصلا چیه تو فازت؟
باز زوج، باز فرد
باز زوج، باز فرد
اوضاع بدی بود و یاری نداشیتم
پا توی راه نامعلومی گذاشتیم
فکر کنم گم شدیم، خونه اون دور دورهاست
کشتیمون غرق شد و خبر نداشتیم
آژیرها جیغ زدن باور نداشتیم
دیگه دل پیر شده افسرده و مبتلاست
بابا این ناخدا کجاست؟ کی میاد سراغ ما؟
داریم غرق میشیم چه بیصدا!
اینه حاصل جستجوی ما
میخواستم برم ازم اثر نمونه
یه جا که نگیره توش دل بهونه
به سرزمینی که توش فارغی پادشاهست
کشتیمون غرق شد و خبر نداشتیم
آژیرها جیغ زدن باور نداشتیم
دیگه دل پیر شده افسرده و مبتلاست
بابا این ناخدای ما از اون غیر رومانتیکهاست
میگیم کو این عشق؟ این نجات ما؟
میگه عشق تنها توی قصههاست
ای ناخدا ، ای ناخدای بیخدا
آب پاکی رو ریخت رو دست ما